تو نشانم بده راه به قلم فاطمه اصغری
پارت صد و هشتاد و هشتم
زمان ارسال : ۱۷۰ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 9 دقیقه
- اتفاقا خوب کاری کردی گفتی. تکلیفتون یه سره میشه.
پشت میز نشسته و با انگشت اشارهاش روی میز میکشد و رد خاک نشسته روی آن را نگاه میکند. دیشب پنجرهها را باز گذاشته بود و حالا خاک روی تمام وسایل خودنمایی میکرد.
- اگه اون مردک پیداش نمیشد مجبور نمیشدم به این زودی بگم. هیچی طبق برنامههام پیش نرفت. قرار نبود اینجوری بشه، اینقدر یهویی، وسط خیابون.
همایون با بیخیالی
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
فاطمه اصغری | نویسنده رمان
😇😇🌺🌺
۶ ماه پیشسیتا
00اهوووو صدرا هم از این کار ها بلد بود
۶ ماه پیشفاطمه اصغری | نویسنده رمان
اب باشه شناگر خوبیه.😉🥰🥰
۶ ماه پیشAa
00ممنون زیبا بود 🌹🌹🌹
۶ ماه پیشفاطمه اصغری | نویسنده رمان
خوش بشینه به نگاهتون.🌺🌺🌺
۶ ماه پیشستاره
۲۰ ساله 40آخی صدرای طفلکی عاشقی بددردیه،ولی قشنگه امیده آیندس،هدفه،عشقه کلاحسی قشنگ خوشایندوزیبا،اوام حق داره...
۶ ماه پیشفاطمه اصغری | نویسنده رمان
عاشقی چیز قشنگیست خصوصا وقتی غزل از گوشهی چشمان تو الهام شود... (متاسفانه نام شاعر رو نمیدونم)🌺
۶ ماه پیشیانا
20طفلی صدرا ،پدر عاشقی بسوزه ای بابا،خانم اصغری صدرا گناه داره 🥺
۶ ماه پیشفاطمه اصغری | نویسنده رمان
صدرا عاشق شده ولی باید خیلی زحمت بکشه تا لیاقتَشو نشون بده.😇🌺
۶ ماه پیش
Zahra.s
00الهی